تکرار تاریخ(2)- مسعود صدر
پریشان اندر آن آشفته ایام........فرو افتاد بر بام عمو سام
همان افکنده آتش را به خرمن.......رفیق نا رفیق پشت پا زن
پریشان اندر آن آشفته ایام........فرو افتاد بر بام عمو سام
همان افکنده آتش را به خرمن.......رفیق نا رفیق پشت پا زن
پس از چندی که آنجا ماند آخر..........پیامی آمدش از سوی کارتر
که با ایران کماکان کار داریم...........گروگان دستشان بسیار داریم
چو نبود پیش ما دیگر ترا جای........به بام دوستی دیگر فرود آی
باز هم در آسمان پر می کشید.........خسته گاهی بر زمین سر می کشید
تا ببیند گل کجاخوش رنگ و بوست.............کی نشیند عاقبت در خاک دوست
دمادم می رسد از آسمانش........پیام از افسر پرواز بانش
که شه بیمار و بس آشفته حال است..........در این پرواز شاهین خسته بال است
همان شاهین که بر بالش نشان داشت..........به سر تاج سر شاهنشهان داشت
همان شاهین که تا پرواز می کرد..........به مرغان دگر صد ناز می کرد
مپنداری که این شاهین همان است.........یکی مرغ ضعیف خسته جان است
به بام آسمان در اوج افلاک............به سکان آمد آن شه با دلی چاک
به تاریکی یکی تیری رها کرد.........رفیقش شاه اردن را صدا کرد
که ای یار وفادار مسلمان.........فقط یک شب ترا هستیم مهمان
به پاسخ گفت او با مهربانی...........که ای یار و رفیق جاودانی
تو خود دانی که من اسما رئیسم..............ولی رسما غلام انگلیسم
به مهر دوست دل آکنده هستم..........ولی از روی تو شرمنده هستم
ز بام آسمان ،از این کشاکش............خبر بردند بر شاه مراکش
که شه را حال و روزش آنچنان است.........نه جایش در زمین نه آسمان است
چو بشنید این سخن سلطان برآشفت............به فریادی رسا بر خادمان گفت
همان یک شب که اینجا ماند بس نیست؟.............بگوییدش که اندر خانه کس نیست
در این بلوا در این دار مکافات.............پیامی می رسد از سوی سادات
ندارم ترسی از تهدید کارتر..............ندارم وحشتی از مکر تاچر
بیا ای دوست خاک من سرایت........قدم بگذار چشمم زیر پایت
رفاقت گر چنین کردیم کردیم.......به روز غم اگر کردیم مردیم
تا پیام از جانب انور گرفت...........باز مرغ خسته بالش پر گرفت
باز شاهین مست در پرواز شد...........باز هم غرق غرور و ناز شد
عاقبت با صد سلام و صد درود............آمد اندر خاک آن کشور فرود
میهمان بیمار و بد احوال بود.............سخت از این ماجرا بد حال بود
گاه تنها بود و گه بالا سرش............دست انور بود و گاهی همسرش
زان خدایان آریامهر وجود...........استخوانی بیشتر بر تن نبود
می فکند از خشم گه آن پادشاه.............خسته بر آیینه عبرت نگاه
سخت می غرید کاین تصویر چیست؟...........این عقاب ناتوان پیر کیست؟
شعله را می دید بر بال و پرش.........اشک را در دیده نا باورش
وارث شاهان و تاریخ کهن..........اینچنین می گفت گه با خود سخن
پادشاها ،دارم از ایران خبر............پیش مرگانت که می دادند سر
زنده باد و زنده باد و زنده باد............شاه ایران تا ابد پاینده باد
بودشان فریاد هر شام وپگاه..........زنده باد و نعره جاوید شاه
در خیابان ها چه بلوا کرده اند.........چوبه ی دارت مهیا کرده اند
گر رسد بر خاک میهن پای ما.........کس نبیند سر به تن فردای ما
خیر مقدم ها و آن تکریم کو؟..........پیش پای ما سر تعظیم کو؟
مرگ با تعظیم بر آنسوی شد...........شاه ایران را خوش آمد گوی شد
همان جا دیده از دنیا فرو بست..........شبی در مصر بر تاریخ پیوست
چو در غربت نه یار و هم نوا داشت........به تابوتش نشانی آشنا داشت
نشانی از درفش کاویانی...............به پرچم ،شیر و خورشید کیانی
همان شب روح شه از وی جدا شد..........چو تیری از کمان تن رها شد
شبانگاهان روان شد سوی مرغاب........همان جایی که کوروش بود در خواب
برفت آنجا که دیدارش کند باز...........ز خواب ناز بیدارش کند باز
به او گوید که از خواب گران خیز..........برای پاس میهن باز برخیز
بساط پاسداران بس مهیاست.............برای خفتن اینک نوبت ماست
بیابان تا بیابان جستجو کرد............سراسر دشت ها را زیر و رو کرد
نه بود از قبر شاهنشه نشانی.............نه از تاج و نه از تخت کیانی
بلی تاریخ بس تکرار دارد.............گهی خواب و گهی بیدار دارد
زمانی نوبت آن است و گه این.............گهی زین پشت و گاهی پشت بر زین
زمانی اینچنین گه آنچنان است...........بسی شه، مات شطرنج زمان است
ندیدم هیچ شاهی را که بازی..............به پایان برده با گردن فرازی
خوش آن کو اندر این بازی نبازد..............به هیچ و پوچ این دنیا ننازد
از آن صحرا هنوز هم گاه بی گاه.............طنین بانگ کوروش کوروش شاه
صدایی با نسیم شب هم آغوش................هنوز هم می رسد گهگاه بر گوش
وطن را چون تو ما غمخوار هستیم...........بخواب آسوده ما بیدار هستیم…
که با ایران کماکان کار داریم...........گروگان دستشان بسیار داریم
چو نبود پیش ما دیگر ترا جای........به بام دوستی دیگر فرود آی
باز هم در آسمان پر می کشید.........خسته گاهی بر زمین سر می کشید
تا ببیند گل کجاخوش رنگ و بوست.............کی نشیند عاقبت در خاک دوست
دمادم می رسد از آسمانش........پیام از افسر پرواز بانش
که شه بیمار و بس آشفته حال است..........در این پرواز شاهین خسته بال است
همان شاهین که بر بالش نشان داشت..........به سر تاج سر شاهنشهان داشت
همان شاهین که تا پرواز می کرد..........به مرغان دگر صد ناز می کرد
مپنداری که این شاهین همان است.........یکی مرغ ضعیف خسته جان است
به بام آسمان در اوج افلاک............به سکان آمد آن شه با دلی چاک
به تاریکی یکی تیری رها کرد.........رفیقش شاه اردن را صدا کرد
که ای یار وفادار مسلمان.........فقط یک شب ترا هستیم مهمان
به پاسخ گفت او با مهربانی...........که ای یار و رفیق جاودانی
تو خود دانی که من اسما رئیسم..............ولی رسما غلام انگلیسم
به مهر دوست دل آکنده هستم..........ولی از روی تو شرمنده هستم
ز بام آسمان ،از این کشاکش............خبر بردند بر شاه مراکش
که شه را حال و روزش آنچنان است.........نه جایش در زمین نه آسمان است
چو بشنید این سخن سلطان برآشفت............به فریادی رسا بر خادمان گفت
همان یک شب که اینجا ماند بس نیست؟.............بگوییدش که اندر خانه کس نیست
در این بلوا در این دار مکافات.............پیامی می رسد از سوی سادات
ندارم ترسی از تهدید کارتر..............ندارم وحشتی از مکر تاچر
بیا ای دوست خاک من سرایت........قدم بگذار چشمم زیر پایت
رفاقت گر چنین کردیم کردیم.......به روز غم اگر کردیم مردیم
تا پیام از جانب انور گرفت...........باز مرغ خسته بالش پر گرفت
باز شاهین مست در پرواز شد...........باز هم غرق غرور و ناز شد
عاقبت با صد سلام و صد درود............آمد اندر خاک آن کشور فرود
میهمان بیمار و بد احوال بود.............سخت از این ماجرا بد حال بود
گاه تنها بود و گه بالا سرش............دست انور بود و گاهی همسرش
زان خدایان آریامهر وجود...........استخوانی بیشتر بر تن نبود
می فکند از خشم گه آن پادشاه.............خسته بر آیینه عبرت نگاه
سخت می غرید کاین تصویر چیست؟...........این عقاب ناتوان پیر کیست؟
شعله را می دید بر بال و پرش.........اشک را در دیده نا باورش
وارث شاهان و تاریخ کهن..........اینچنین می گفت گه با خود سخن
پادشاها ،دارم از ایران خبر............پیش مرگانت که می دادند سر
زنده باد و زنده باد و زنده باد............شاه ایران تا ابد پاینده باد
بودشان فریاد هر شام وپگاه..........زنده باد و نعره جاوید شاه
در خیابان ها چه بلوا کرده اند.........چوبه ی دارت مهیا کرده اند
گر رسد بر خاک میهن پای ما.........کس نبیند سر به تن فردای ما
خیر مقدم ها و آن تکریم کو؟..........پیش پای ما سر تعظیم کو؟
مرگ با تعظیم بر آنسوی شد...........شاه ایران را خوش آمد گوی شد
همان جا دیده از دنیا فرو بست..........شبی در مصر بر تاریخ پیوست
چو در غربت نه یار و هم نوا داشت........به تابوتش نشانی آشنا داشت
نشانی از درفش کاویانی...............به پرچم ،شیر و خورشید کیانی
همان شب روح شه از وی جدا شد..........چو تیری از کمان تن رها شد
شبانگاهان روان شد سوی مرغاب........همان جایی که کوروش بود در خواب
برفت آنجا که دیدارش کند باز...........ز خواب ناز بیدارش کند باز
به او گوید که از خواب گران خیز..........برای پاس میهن باز برخیز
بساط پاسداران بس مهیاست.............برای خفتن اینک نوبت ماست
بیابان تا بیابان جستجو کرد............سراسر دشت ها را زیر و رو کرد
نه بود از قبر شاهنشه نشانی.............نه از تاج و نه از تخت کیانی
بلی تاریخ بس تکرار دارد.............گهی خواب و گهی بیدار دارد
زمانی نوبت آن است و گه این.............گهی زین پشت و گاهی پشت بر زین
زمانی اینچنین گه آنچنان است...........بسی شه، مات شطرنج زمان است
ندیدم هیچ شاهی را که بازی..............به پایان برده با گردن فرازی
خوش آن کو اندر این بازی نبازد..............به هیچ و پوچ این دنیا ننازد
از آن صحرا هنوز هم گاه بی گاه.............طنین بانگ کوروش کوروش شاه
صدایی با نسیم شب هم آغوش................هنوز هم می رسد گهگاه بر گوش
وطن را چون تو ما غمخوار هستیم...........بخواب آسوده ما بیدار هستیم…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر