۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

در زندان که بودم بارها کسانی که میخواستند اعدام شوند را از نزدیک دیدم اما میدانم چرا هر بار که نام اعدام را میشنوم کابوسهایم آغاز میشود


در زندان که بودم بارها کسانی که میخواستند اعدام شوند را از نزدیک دیدم اما میدانم چرا هر بار که نام اعدام را میشنوم کابوسهایم آغاز میشود 
صدای مادر سعید صدیقی بدجوری من را بهم ریخت و اعدام امروز سعید باعث شد دقایقی خودم را در مترو استکهلم خالی کنم و هاهای به حال هم میهنانم بگریم به حال بدبختیمان بگریم به حال ایرانمان بگریم در اینحال به کلاس درسم رسیدم و هم همکلاسیهای سوئدی من با تعجب به چشمهای قرمز من نگاه میکردند شوربختانه آنها نمیتوانند من را درک کنند زیرا اصلا نمیدانند اعدام یعنی چی 
به خانواده جان باختگان امروز دل آرامی میگویم
امید دانا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر