پس شادمان باشید
زیرا به یاری ستم دیدگان خسته خواهم آمد
من شریک در هم شکستگان سرزمین شما هستم
زودا از این ورطه بر خواهید خاست
و من این شب وحشت را در هم خواهم شکست
و روز را به خاطر خاموشان بازخواهم خواند
و آزادی آدمی را رقم خواهم زد
و به خنیاگران خواهم گفت
برای گوشه گیران و گمنامان بخوانند
من آمده ی عدالت و میزبان آزادی ام
***
پس ای ستم دیدگان
فراوانی و خوشی هاتان بسیار باد
آسایش و امیدهاتان بسیار باد
فرزندان برومند و
برکت نانتان بسیار باد
***
من خشنودی بی پایان خداوندم
برای کشتن و کینه توزی نیامده ام
فرمانروایی که همدل مردمان خویش نباشد
سیه روزتر از همیشه
سرنگون خواهد شد
پس از قول من بگویید
به جباران این جهان بگویید
که از ظلمت خویش
حتی پلاس پاره ای به گور نخواهید برد
***
من کوروش هخامنش
فرمان دادم که بر مردمان ملال مرود
زیرا ملال مردمان
ملال من است
زیرا شادمانی مردم
شادمانی من است
***
بگذارید هر کسی به آیین خویش باشد
زنان را گرامی بدارید
فرودستان را در یابید
و هر کسی به تکلم قبیله خود سخن بگوید
آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید
***
شهریاران را
از میان دانایان و دلیران برگزیدم
دبیران و درباریان را
از میان حکیمان
و گفتم جز به پندار نیک
در سرنوشت مردم ننگرند
و گفتم جز به گفتار نیک
با مردمان سخن نگویند
و گفتم جز به کردار نیک
همراه مردمان نشوند
***
وای بر ظلمت افزای زبون
هر ناله ای که از دست بیدادگری برآید
هزار خانه را به خاکستر خواهد نشاند
هزار دل دانا را به گریه خواهد شست
و مرا طاقت تلخ کامی فرودستان نیست
من آ رامش و اعتماد آدمی ام
چگونه تحمل کنم که تازیانه جانشین ترانه شود
***
بی عاقبت او
که بر پریشانی مردمان حکومت کند
بی فردا او
که بر درماندگان حکومت کند
شهریاری که نداند شب مردمانش
چگونه به صبح می رسد
گورکن گمنامی ست که دل به دفن دانایی بسته است
***
بابل به دست من افتاد
و چون به بابل شدیم
سربازان و پارسیان خویش را گفتم
دست به هیچ دامنی دراز نکنید
زنان و کودکان در پناه من اند
پیران و پی بریدگان در پناه من اند
خاموشان و خستگان در پناه من اند
شکست خوردگان و خاموشان در پناه من اند
سلوک سربازان من
سلوک پارسیان سرزمین من است
و ما برای آزادی مردمان آمده ایم
تباهی و تیرگی از ما نیست
وحشت و شقاوت از ما نیست
تازیانه و تجاوز از ما نیست
غیظ و غرامت از ما نیست
زیرا به یاری ستم دیدگان خسته خواهم آمد
من شریک در هم شکستگان سرزمین شما هستم
زودا از این ورطه بر خواهید خاست
و من این شب وحشت را در هم خواهم شکست
و روز را به خاطر خاموشان بازخواهم خواند
و آزادی آدمی را رقم خواهم زد
و به خنیاگران خواهم گفت
برای گوشه گیران و گمنامان بخوانند
من آمده ی عدالت و میزبان آزادی ام
***
پس ای ستم دیدگان
فراوانی و خوشی هاتان بسیار باد
آسایش و امیدهاتان بسیار باد
فرزندان برومند و
برکت نانتان بسیار باد
***
من خشنودی بی پایان خداوندم
برای کشتن و کینه توزی نیامده ام
فرمانروایی که همدل مردمان خویش نباشد
سیه روزتر از همیشه
سرنگون خواهد شد
پس از قول من بگویید
به جباران این جهان بگویید
که از ظلمت خویش
حتی پلاس پاره ای به گور نخواهید برد
***
من کوروش هخامنش
فرمان دادم که بر مردمان ملال مرود
زیرا ملال مردمان
ملال من است
زیرا شادمانی مردم
شادمانی من است
***
بگذارید هر کسی به آیین خویش باشد
زنان را گرامی بدارید
فرودستان را در یابید
و هر کسی به تکلم قبیله خود سخن بگوید
آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید
***
شهریاران را
از میان دانایان و دلیران برگزیدم
دبیران و درباریان را
از میان حکیمان
و گفتم جز به پندار نیک
در سرنوشت مردم ننگرند
و گفتم جز به گفتار نیک
با مردمان سخن نگویند
و گفتم جز به کردار نیک
همراه مردمان نشوند
***
وای بر ظلمت افزای زبون
هر ناله ای که از دست بیدادگری برآید
هزار خانه را به خاکستر خواهد نشاند
هزار دل دانا را به گریه خواهد شست
و مرا طاقت تلخ کامی فرودستان نیست
من آ رامش و اعتماد آدمی ام
چگونه تحمل کنم که تازیانه جانشین ترانه شود
***
بی عاقبت او
که بر پریشانی مردمان حکومت کند
بی فردا او
که بر درماندگان حکومت کند
شهریاری که نداند شب مردمانش
چگونه به صبح می رسد
گورکن گمنامی ست که دل به دفن دانایی بسته است
***
بابل به دست من افتاد
و چون به بابل شدیم
سربازان و پارسیان خویش را گفتم
دست به هیچ دامنی دراز نکنید
زنان و کودکان در پناه من اند
پیران و پی بریدگان در پناه من اند
خاموشان و خستگان در پناه من اند
شکست خوردگان و خاموشان در پناه من اند
سلوک سربازان من
سلوک پارسیان سرزمین من است
و ما برای آزادی مردمان آمده ایم
تباهی و تیرگی از ما نیست
وحشت و شقاوت از ما نیست
تازیانه و تجاوز از ما نیست
غیظ و غرامت از ما نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر