کُــرد و بَلــوچ و مازی و فـرزند زابلـم
مهـرش به دل سـرشته چو جان قنـد کابلـم
تاجيـک و ازبـک استم و خواهان گنجـه ام
از دوری نظنـز و ری و ســاوه رنجـه ام
دلــداده ای هـوای سمـرقنـد در ســرم
چشمـان به يادِ لعـلِ بَـدخشـان به هم بـرم
گيـلانيم به سبـزی و تبـريـزی ام بـه دل
اهوازی ام به گـرمی و زرتشتـی ام به گِل
بـر تـارک ارس که اران بسـتِ جـان بود
شـروان چـو بلـخ خـاک مـرا آسمان بود
قفقــازِ نـاز جـایِ تـوخاليسـت در بَـرم
آخـر چگونه مهـرِ تو از دل بُـرون بَـرم
آب خليـج فـارس مـرا خون در رگ است
ابرونشان خاک کهن رود اترک است
کـوچنـده ای هميشـه لُـر و بختيـاری ام
در آب های پاک وطـن گـرم و جـاری ام
مـن زاده وَجـب به وَجـب خـاک ميهنـم
بـی ميهنــم مبـاد دمـی ديـده بـرزنـم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر